سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باید از پا بیفتم تا ترانه بشکفه
دل باید خون بشه تا یه عاشقانه بشکفه
بین این همه تبرزن دوباره قد می کشم
تا تو هرزخم تبر صد تا جوانه بشکفه
نازنین !‌ بدون تو دنیارو باور ندارم
با تو از رمز طلسم قصه سردرمیارم
لحظه ی سقوط من دست تو مثل معجزه س
شب می ترسه از خودش وقتی می گم : دوست دارم
ابروهات کمون آرش تو چشات هزارتا خورشید
من و دلواپسیام رو تنها چشمای تو فهمید
واسه پیدا کردنت از پل گریه رد شدم
لهجه ی روزای خاکستری رو بلد شدم
بی تو هر جا که می رم سایه ها آفتابی میشن
من مثه رودخونه ها اسیر دست سد شدم
نازنین !‌ هر جا باشی قصه نویس تو منم
با عقیق چشم تو طلسم دیو رو می شکنم
بگو چنتا غزل پای تو قربونی کنم ؟
برای طلوع تو چنتا شب خط بزنم ؟
ابروهات کمون آرش تو چشات هزار تا خورشید
من و دلواپسیام رو تنها چشمای تو فهمی


  

بابانوئل واقعی چه کسی بود؟

بابانوئل» افسانه ای است که به قدیسی در سده های اول میلادی بر می گردد. قدیسی که در زمان زندگیش با کارهای خیرش زبانزد همشهری هایش بود و بعد به افسانه بابانوئل تبدیل شد. بابانوئل امروزی تغییر شکل یافته اسقف متعصبی از جنوب ترکیه است که دماغی شکسته و اعصابی ضعیف و دلی چون دریا داشت. این اسقف «نیکولاس» یا «نیکولا» بود. نیکولاس 1700 سال پیش در ساحل جنوبی ترکیه امروزی، در شهر باستانی « مایرا»، به دنیا آمد؛ جایی که کارهای خیر نیکولا سر زبان ها افتاد و بعدها به صورت مراسم کریسمس رواج پیدا کرد. این گونه بود که افسانه بابانوئل زاده 1700 سال پیش، در دور افتاده ترین گوشه امپراتوری روم، شد.
نیکولا در همان خردسالی پدر و مادرش را از دست داد و ثروت زیادی به ارث برد. او با ثروتش به فقرا کمک می کرد . مورخان می گویند وقتی نیکولا به ایتالیا رفته بود متوجه شد مردی فقیر که هیچ پولی برای عروسی سه دخترش نداشت می خواهد آنها بفروشد. او تصمیم گرفت که به این خانواده کمک کند. نیکولا دو شب از پنجره دو کیسه سکه به داخل خانه آنها انداخت، اما شب سوم پنجره بسته بود و او مجبور شد از راه دودکش کیسه سکه را به داخل خانه بیندازد. پس از درگذشت او، تعدادی از کشیشان هدیه دادن به بچه ها را ادامه دادند و این سنت حفظ شد.
نیکولا، بر خلاف نیکوکاری هایش و بر خلاف آنچه در چهره بابانوئل امروز دیده می شود، مردی خوش اخلاق و خندان نبود. کتک کاری نیکولا با اسقف همزمان خودش موضوع چندین نقاشی در قرون وسطی بوده است. از استخوانهایی که از نیکولا باقی مانده است و امروز در زیارتگاهی در شهر «باری» در جنوب شرقی ایتالیا نگهداری می شود، آثار شکستگی روی صورتش دیده می شود که نشان می دهد نیکولا در طول زندگیش دعواها و زد و خوردهای زیادی داشته است.
افسانه نیکولای قدیس بتدریج تغییر شکل داد و تصویری که از وی در نقاشیها کشیده می شد دیگر از حالت قدیس خارج بود. نقاشان در قرن 18م نیکولای قدیس را به شکل کوتوله ای خندان نقاشی کردند؛ و در قرن 19م نقاشی به اسم «توماس نکست» این شخصیت را به شکل پیرمردی خندان ترسیم کرد.
دانشمندان با شبیه سازی صورت نیکولا چهره بابانوئل واقعی را این چنین توصیف کردند: بابانوئل واقعی مردی با چانه پهن و گردن عضلانی و پوست تیره و دماغی پهن و کج بود.
از آنجایی که نیکولا با 8 گوزنش مسافرت می کرد، مسیحیان معتقدند که شب کریسمس پیرمردی با لباس و کلاهی قرمز با گوزنهایش از خانه چوبیش پرواز می کند و برای بچه ها هدیه هایی از راه دودکش خانه ها می فرستد. بابانوئل در سراسر جهان معروف است. در کشور «غنا»، از جنگل می آید؛ در «هاوایی» سوار بر قایق می آید؛ و در بعضی کشورها سوار بر سورتمه و از سرزمین های قطبی. می گویند «سن نیکلاس» مردی خجالتی بود و همیشه راهی پیدا می کرد تا بدون اینکه دیده شود هدیه هایش را به مردم بدهد. معروف است که او هدیه هایش را طوری از بالای دودکش می انداخت تا داخل جورابی بیفتد که برای خشک شدن کنار شومینه آویخته شده بود. به هر حال، بابانوئل هر که می خواهد باشد امیدواریم که آرزوهای هموطنان کوچولوی مسیحی ما را برآورده کند.

  

معمای حل نشده واتسکا

 
شهر کوچک «واتسکا» واقع در شمال شرقی ایالت ایندیانا درست شبیه به دیگر شهرهای کوچک نیمه وسترن و کشاورزنشین اواخر قرن نوزدهم آمریکا بود و کمتر اتفاق عجیبی در آن می افتاد تا اینکه ماه جولای سال 1877 فرا رسید. در این ماه بود که برای نخستین بار «معمای واتسکا» آغاز شد.
در ماه جولای سال 1877 دختر 13 ساله ای به نام «لورنسی ونوم» برای اولین بار به عالم خلسه عجیب و غریبی فرو رفت و گفت با فرشتگان و ارواح مردگان صحبت می کند! این جملات عجیب گاه روزی چند بار به وقوع می پیوست و بعضی از آنها ساعت ها به طول می انجامید. در طول مدت خلسه، لورنسی با صداهای مختلف صحبت می کرد و از مکان هایی سخن می گفت که در طول عمرش آنجا را ندیده و تعریفش را نشنیده بود و وقتی سرانجام از آن حالت خارج می شد هیچ یک از آن حرف ها و حالت ها را به خاطر نمی آورد.
خبر اتفاقات عجیبی که در خانه توماس و لورنیدا ونوم می افتاد به سرعت در شهر پیچید و حتی به دیگر شهرها نیز راه یافت و همه آرزو داشتند به واتسکا بروند و این دختر عجیب را ببینند. در آن زمان تلاش برای ارتباط با ارواح در آمریکا به اوج خود رسیده بود و خیلی ها به این موضوع علاقه نشان می دادند و می خواستند بدانند لورنسی چطور با عالم ارواح ارتباط برقرار می کند ولی خانواده ونوم علاقه ای به این موضوع نداشتند و تنها به آرامش و سلامت دخترشان می اندیشیدن. آنها لورنسی را از این دکتر به آن دکتر می بردند تا شاید کسی بیماری عجیب او را تشخیص داده و او را درمان کند ولی در نهایت به آنها گفته شد لورنسی دچار بیماری روحی شده و باید برای درمان به آسایشگاه روانی ایالتی برود. خانواده دلشکسته ونوم که فکر می کردند این کار تنها راه نجات دخترشان است تصمیم گرفتند او را در آسایشگاه بستری کنند.اما پیش از بستری شدن لورنسی یعنی در ماه ژانویه 1878 مردی به نام «آسا راف» که ساکن واتسکا بود به خانه پدری ونوم رفت. او گفت که دخترش «مری» درست همین مشکل لورنسی را داشت و از آنها تقاضا کرد لورنسی را به آسایشگاه بفرستند زیرا دختر او «مری» نیز به آسایشگاه روانی فرستاده شده و در آنجا فوت کرد. آقای راف معتقد بود روح مری هنوز در کنار آنهاست و احساس می کرد این روح حالا در جسم لورنسی ونوم حلول کرده است! این آغاز یک سری اتفاقات بود که شهر واتسکا را تکان داد و معمایی را به وجود آورد که تا امروز حل نشده باقی مانده است. برای درک این موضوع باید اول به «مری راف» و زندگی او بپردازیم:
«مری» دختر «آساراف» در اکتبر 1846 به دنیا آمد و از شش ماهگی دچار حملات روحی یا صرعی عجیبی می شد. این حملات تا 19 سالگی ادامه داشت و بر شدت آنها افزوده می شد تا سرانجام روز 5 جولای سال 1865 در آسایشگاه جان سپرد. او در کودکی از صداهایی شکایت می کرد که در سر خود می شنید. این صداها به او امر می کردند که کارهایی را انجام دهد که می دانست درست نیست. وقتی بزرگ تر شد ساعت های متمادی به عالم خلسه فرو می رفت. در طول این مدت قدرت عجیبی می یافت و از چیزهایی صحبت می کرد که در اوقات معمولی چیزی از آنها نمی دانست.
? آنها چیزی نمی دانستند
وقتی مری از دنیا رفت، لورنسی تقریبا یک ساله بود. وقتی هفت ساله بود به همراه خانواده به «واتسکا» نقل مکان کرد. خانواده ونوم هیچ چیزی از داستان عجیب مری نمی دانستند ولی روز 11 جولای 1877 اتفاقات عجیب شروع شد. آن روز وقتی لورنسی از خواب بیدار شد احساس سرگیجه و حالت تهوع داشت.
او پیش مادرش به آشپزخانه رفت و گفت حالش بد است و ناگهان غش کرد و افتاد. پنج ساعت بعد لورنسی از خواب بیدار شد و گفت حالش خوب شده است ولی همان روز اولین حمله خلسه به او دست داد. او در حالت خلسه می گفت ارواح بسیاری را می بینید و حتی روح برادرش را که در سال 1874 مرده بود را هم می دید. او در این وضعیت با صداهای مختلف مردانه و زنانه و گاه به زبان های خارجی عجیب و غریبی حرف می زد. داستان لورنسی و وضعیت او تیتر درشت روزنامه ها شد و آقای راف بیش از هر کسی که خبرهای او را دنبال می کرد و وقتی فهمید والدین لورنسی می خواهند او را به آسایشگاه بسپارند بلافاصله به سراغ آنها رفت و آنها را قانع کرد اجازه دهند «دکتر وینچستر استیونس» روانشناس او را ببینند. خانم و آقای ونوم با تردید پذیرفتند و دکتر استیونس، لورنسی را هیپنوتیزم کرد و سعی نمود با ارواح درون جسم او ارتباط برقرار کند. چند ثانیه بعد لورنسی شروع به صحبت با صدایی مردانه شد و سپس از طرف روح فردی به نام کاترینا هوگان و بعد از آن مردی به نام «ویلی کانینگ» حرف زد. بعد از یک ساعت او اعلام کرد نام روحی که در جسم اوست «مری راف» می باشد. این حالت تا روز بعد ادامه داشت و لورنسی ادعا می کرد «مری راف» است. او نمی دانست کجاست و خانم و آقای ونوم یعنی پدر و مادرش را نمی شناخت. در این وقت همسر و دختر آقای راف که «مینروا» نام داشت به خانه ونوم ها آمدند. لورنسی بلافاصله پس از دیدن آنها گفت: مامان و «نروی» آمدند. جالب اینجاست که پس از مرگ مری دیگر هیچکس مینروا را «نروی» صدا نمی زد!
روز یازدهم فوریه لورنسی یا همان «مری» به خانه، پدری راف که آنجا را خانه خود می دانست رفت و خیلی احساس راحتی می کرد او تمام همسایه ها را می شناخت و نسبت به خانم و آقای ونوم غریبی می کرد. او در آن خانه بسیار خوشحال بود و هیچ مشکل روحی نداشت. تا هفت ماه بعد این وضعیت ادامه داشت و در این مدت خانم و آقای ونوم مرتب به دخترشان سر می زدند. سرانجام در اوایل ماه می 1878 لورنسی به خانواده راف گفت وقت رفتن نزدیک است ولی از این بابت خیلی غمگین ناراحت بود. دو روز بعد مری رفت و لورنسی به خانه خانواده ونوم بازگشت. از آن به بعد لورنسی دیگر مشکل روحی و حالت خلسه نداشت و اثری از بیماری در او دیده نشد. پدر و مادرش مطمئن شدند که دخترشان درمان شده است و از این بابت از روح «مری راف» ممنون بودند.
واقعا چه اتفاقی در شهر کوچک واتسکا افتاد؟ آیا به واقع روح مری راف جسم لورنسی را تسخیر کرده بود؟ خانواده های این دو دختر و صدها نفر از کسانی که از نزدیک آنها را می شناختند از این بابت مطمئن بودند. ولی چه توضیح دیگری می توان برای آن اتفاقات و معمای واتسکا داشت؟!

  

کهکشان ها ، جزایر آسمان

مسائل مربوط به ساختار و مبدأ و انتهای عالم ، بشر را از روزگاران قدیم به خود مشغول داشته است . حتی فلاسفه و منجمان تمدن های بابل و یونان نیز سعی داشته اند به این سؤال های اساسی پاسخ دهند . در تاریخ علوم عقلی در اروپا نیز مسئله ی ساختار عالم ، نقش مهمی را بازی کرده است . مهم ترین قدم را در سیر تکامل این علم، «انقلاب کوپرنیکی »داشته است که به منزله ی ختم و پایان دوره ی تصور «زمین مرکزی » (1) بود . پس از آن ، معلوم شد که خورشید نیز فقط یک ستاره از بی شمار ستارگان دیگر است که این خود ، نقطه ی پایان دوره ی «خورشید مرکزی »(2) بوده است .
در قرن 19 میلادی بود که سؤال های مربوط به ساختار عالم به سبب پیشرفت نجوم و فناوری آن، شکل ملموس تری به خودگرفت . آیا باید عالم را با کهکشان ما که به تنهایی به صورت یک جزیره ی کوچک است و در کیهان (3) بی انتها غوطه ور است ، یکی بدانیم ؟ یا این که جهان، مملو از کهکشان های دیگری نظیر کهکشان خود ما (کهکشان راه شیری) است و ستارگان ، تا بی نهایت ادامه دارند؟ این برهه ی زمانی در تاریخ فضا را « دوره ی کیهانی» نامیده اند .
کهکشان ها بزرگترین قطعات جهان هستند . آنها بزرگ ترین اشیای حاوی ستاره ها ، گاز و گردوغباری هستند که می توانند در دید یک تلسکوپ قرار گیرند. کهکشان ما که زمین در آن قرار دارد ، شامل یکصد میلیارد ستاره است و کهکشان های دیگری که در فضای آن سوی می توان مشاهده کرد، حتی ستاره های بیشتری دارند .

انواع کهکشان ها


وقتی که به جهان نگاه می کنیم ، معمولا آن را جهان کهکشان ها تصور می کنیم . ادوین هابل که در مطالعه کهکشان بر اساس ظاهر آنها پیش قدم بوده است ، کهکشان ها را در سه رده ی بزرگ ، تقسیم بندی کرده است : بیضوی ، مارپیچی، و نامنظم .
اکنون از میان «اطلس کهکشان ها» ی هابل ، این سه نوع کهکشان را شرح می دهیم :
1- کهکشان های بیضوی : که شکل یک کره ی یخ را دارند که در آسمان به صورت قرص های بیضوی شکل دیده می شوند . توزیع نور در آنها یکنواخت است و درخشندگی آنها از مرکز به سمت بیرون ، کاهش می یابد .
2- کهکشان های مارپیچی :که دارای بازوهای مارپیچی شکل هستند و معمولا دو بازوی متقارن دارند ، درست شبیه دو عدد 6 و 9 انگلیسی که بر روی هم افتاده یا بر روی هم تایپ شده باشند .
3- کهکشان های نامنظم :که هیچ ساختار متقارن یا عادی ای ندارند .

خوشه های کهکشانی


اغلب کهکشان ها و شاید همه ی آنها ، اعضای یک خوشه هستند . کهکشان راه شیری، یکی از اعضای برجسته و مشخص «گروه محلی » کهکشان هاست که خودش نیز بخشی از یک خوشه ی کهکشانی است . خوشه های کهکشانی ، ساختارهایی بزرگ تر از کهکشان ها هستند که از کهکشان ها تشکیل شده اند. یک خوشه ی غنی ، بیش از پنجاه کهکشان را در خود دارند . خوشه ها به دو گروه ، تقسیم بندی می شوند : منظم و نامنظم . خوشه های منظم ، سیستم هایی بزرگی با تقارن کرونی و تراکم مرکزی زیاد هستند . تقریبا تمام اعضای خوشه ها ، کهکشان های بیضوی و یا مارپیچی هستند، در حالی که درخوشه های نامنظم، ترکیبی از همه ی انواع کهکشا ن ها به چشم می خورد . در میان خوشه های نامنظم ، کهکشان هایی به صورت گروه وجود دارند که به آنها گروه های کوچک کهکشانی می گوییم . یکی از این گروه ها، «گروه محلی» است که کهکشان ما جزئی از آن است .

کهکشان راه شیری


منظومه شمسی ما در یک کهکشان مارپیچی چرخنده واقع شده است که آن را با نام کهکشان «راه شیری» می شناسیم و خورشید، یکی از ستارگان بی شمار آن است . هنگامی که از محدوده ی شهر ها که توسط نور شهر روشن شده است خارج می شویم ، می توانیم یک نوار نامنظم از نور پراکنده به پهنای تقریبی ده درجه را مشاهده کنیم که تقریبا به صورت یک دایره ی بزرگ ، کره ی آسمانی را احاطه می کند . ما این نوار را «راه شیری » می نامیم .
کهکشان ما منظومه ی عظیمی از ستارگان ، گاز و غبار است . این کهکشان ، شبیه به یک تخم مرغ آب پز است که بخش مرکزی آن، متشکل از یک کره ی مسطح از ستارگان (شبیه به زرده ی تخم مرغ ) است که یک صفحه ی نازک از ستارگان (شبیه به سفیده ی تخم مرغ )، آن را در میان گرفته است . قطرکهکشان ها در سرتاسر این صفحه ی نازک ، تقریبا یکصد هزار سال نوری است ؛ اما اخیرا تخمین زده شده که شاید کمتر از این باشد . در کهکشان ما مقدار گاز و همچنین مقدار معینی از مواد جامد ریز به نام «غبار بین ستاره ای » وجود دارد که با ایجاد «مه میان ستاره ای» رویت نور ستارگان بسیار دور دست را دشوار می کند، به طوری که ما قادر نیستیم مرکز کهکشان را ببینیم .
کهکشان ما حول محوری می گردد که عمود بر قرص است و از مرکز کهکشان عبور می کند . ستارگان و مواد نزدیک تر به مرکز، در مدتی کوتاه تر از مواد و ستارگان دورتر از مرکز، به دور خود می چرخند و خورشید و ستارگان مجاور به آن در مسیری دایره ای شکل به دور مرکز کهکشان ، حرکت می کنند و 225 میلیون سال طول می کشد تا یک دور کامل بزنند که این مدت را گاهی «سال کیهانی» می گویند . این به این معناست که خورشید منظومه ی ما با سرعت 250 میلیون کیلومتر در ثانیه ، کهکشان را دور می زند و خورشید نیز ثابت نیست .

رویت کهکشان ها


رویت کهکشان ها تا آن جایی امکان پذیر است که با توجه به فاصله ی زیاد آنها تلسکوپ های بزرگ ، قادر به دیدن آنها باشند . مثلا کهکشان 295- 3c بیش از 5000 میلیون سال نوری از ما فاصله دارد. پس نوری که ما در حال حاضر از آن دریافت می کنیم ، قبل از به وجود آمدن زمین از آن به طرف ما گسیل شده است ؛ ولی ...

آیا ما در مرکز جهان هستیم ؟


آیا ما در مرکز جهان هستیم ؟ چون همه ی کهکشان ها در هر جهتی در حال دور شدن از ما هستند، در نگاه اول ، چنین به نظر می رسد که ما در مرکز جهان هستم ؛ اما فرق نمی کند که روی کدام کهکشان باشیم ؛ زیرا روی هر کهکشانی دیگر باشیم، باز آن کهکشان را مرکز جهان خواهیم پنداشت . این به دلیل آن است که هر کهکشانی در حال دور شدن از کهکشان دیگر است و هیچ کهکشانی ثابت نیست .
به سادگی نمی توان گفت که آیا در مرکز جهان قرار داریم و یا اصلا آیا مرکزی وجود دارد یا نه ، و یا این که جهان چه قدر وسعت دارد . با پیشرفت فناوری، کهکشان های بیشتری رصد می شوند و نمی توان در مورد وسعت جهان، حدسی زد. هنوز از فضا و آسمان ، چیزهای زیادی است که جواب آنها را نمی دانیم و هر چه علم و فناوری، پیشرفت می کند ، وسعت دید ما به جهان هم زیاد می شود و بشر، بیشتر به جهل خود درباره ی نظام هستی وآفرینش پی می برد .

  

برخورد گلوله با دیواره فولادی!


  
   مدیر وبلاگ
آرزو
سعی بر این دارم مورد قبول تمام دوستان باشد
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :5
کل بازدید : 65040
کل یاداشته ها : 70


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ